اشعار کنگورچی
جلالتمأب محترم شیر احمد یاور کنگورچی
با برادر زاده ایشان
محترم نظام الدین نظامی ،
عبدالبصیر نظامی
و
نواده ارشد شان ارجمند شیر احمد جان
گفت روزی بــری من باخـــرد دانائی
آسمــان را نبـــود بهــــــر منش پروائی
بکند شام و سحر چرخ فلک کارخودش
نکند فــکر بـــری همچو منی رسوائی
کــور باشد همگی هستی و دار دنیــا
کـی رود کـور گهی در بغــل بینائی
میـــرود خانــه جاهـل همگی دار جهان
او بجوید چو خودش بی خـــرد اعمائی
ز زمین تا به سماوات همگی سرگردان
نا ثبات هست چنین زنده گی ئی ناپائی
جُز غم و غصه نـــزاید بما چرخ فلک
ما ندیدیم بــه چشم بــاغ جهان آرائی
هرکی آید به جهان در غم روزی باشد
گر قوی هست و ضعیف یاکه فقیرو بائی
کاروانی که روان هست به سوی موهـوم
نبود فـــرقی دران کـــــم بغل و دارئی
کنــگورچی هیچ نگردید مقیــــم و پایا
میروی روزی توهم گر بجهان می آئی--------------------------------------------
1378/09/06
هجری خورشیدی سروده شده است
شیر احمد یاور کنگورچی
دلم امــــروز هوسی دیدن رویت کرده
شوق شانـــــه زدنی سنبل مویت کرده
آرزو بیش شده بر لبِ خشکیدهء من
خواهش باده ازان ساغــر رویت کرده
کینه ام گشته فزون بر عملی زشت رقیب
من خبـر دار شدم می به سبویت کرده
نازمن بود به تو صبح و مسا روز افزون
ناز بیهودهء من عُـــربده جویت کرده
عطر زلف و بدنت عالمی را کرده خُمار
مُشک آهوی خُتن مُست به بویت کرده
عشق قانون شکنم کرده مرا زار و پُریش
کنگورچی چشم امید باز به سویت کرده---------------------------------------------
18 / 4 / 1389
هجری خورشیدی سروده شده است
شیر احمد یاور کنگورچی
Design By : Pichak |