اشعار کنگورچی
من به انــــدازه ی ذرات همه کون و مکان
به خدای که همـــــه گردش ادوار زمان
در یَدی قدرت او بوده و هست مشکورم
* * *
هرچه آید به سرم لطفِ خدا دانم و بس
جُز خدا هیچ نگردیده، کسی بر من انس
سرفرازم همه جا لیک نه من مغرورم
* * *
تاکه جان در تن هست و بُوَد عقل رسا
تاکه اندر دلِ من جای گزین هست صفا
از همه کینه وشانی شــــرر افگن دورم
* * *
با شریران شر افگن نکنم مهــر و وفا
مجمعی جاهل دوران نــــگذارم گهی پا
گر کنم یاری به دوُنان بدهید پیغــــورم
* * *
جاهلان با نظری کینــــــه به بینند ما را
ظالمان دشنمی دیرینــــــه گزینند ما را
لیک اندر نــــگه ای با خِردان منظورم
* * *
کنگورچی هستم و گاهی نکنم جنگ وجدل
ظلم بر کس نرسانــــــم گهی بدون علل
ندهــــم رنج به کس نه به جفا مجبورم
-----------------------------
30 سنبله 1387 هجری خورشیدی سروده شده است
شیر احمد یاور کنگورچی
(-)(---)(-)
کاش من قـــدرت بـالا ز بشــر داشتمی
غنـچه عشق به دل نـوع بشر کاشتمی
کردمی بغض وحسد دور زقلب همگان
گوهــر عهد و صفا را به دل انباشتمی
جهل را کردمی ازمغز سرِ خلق به دور
عَلمَ فضل و هنــر در سرش افراشتمی
خوشی و شادی بیاورد می از خلد برین
همه نــوع جدل از معرکـه بر داشتمی
بـردمی طرف خـرد بی خـرد نا هنجار
همه در خدمت یک دیگری بگماشتمی
طمع را از مخلوق خدا کــرد می دور
جای آن فکر عمل در عوض انگاشتمی
کنگورچی میکنم اینگونه عمل روی زمین
من اگـــر قـــدرت خلاق جهان داشتمی
---------------------------------
30 دلو ( بهمن ) 1377 هجری خورشیدی
سروده شده است
شیر احمد یاور کنگورچی
تصویر حضرت استاد شیر احمد یاورکنگورچی
__________________
رهبـــــر قطع الطریق پاک امیر هست اینجا
اکمــــــل بی خِـــردان رکن وزیر هست اینجا
از الف با، خِــــــرد حــــــرفی ندارد به جگر
حکم راند به خِردمنـــد و مدیر هست اینجا
باشرف مــــــردم دانا همـه جا گوشه گرفت
پست وبی باک و فرومایه دبیر هست اینجا
حرف نیـــک و عمل نیک نه ارزد به جوی
سخن نیک به سامــــع پر ِ تیر هست اینجا
بر بودند ز رُخ خلق وطن شــــاًن و شرف
اختیارات همه در دست شریر هست اینجا
نه ز قانون اثری هست و نه از دین خبـــری
همه طرز العمل سگ و فقیـــر هست اینجا
تا به بینی همه گلــــزار وطن گشته خراب
حیف صد حیف بگوئی که کویرهست اینجا
کــــوکب بخت همه اهل وطن گشته خموش
مهر کم نور و ، سیاه بدر منیر هست اینجا
آسمـــــان بار ملامت زده بـــــر فرق غریب
نو جوانــــــان وطن جملگی پیر هست اینجا
بغُض وکین درعوض صدق وصفا جایگزین
بر حسیـــن وطنـــی شمـــر دلیر هست اینجا
بسکه خوردند همه جا درهمه وقت نان حَرام
بوی گنده دهنان چون شـم سیر هست اینجا
تا فرومایـــــــه بشد ضــــامن رزق من و تو
آشِ کس پُخته نه شد آرد خمیر هست اینجا
پی تــــاراج وطن بی خِــــــردان بسته کمــر
تحت فرمـــــان نمانـــی و بگیر هست اینجا
دشمن علــــم و ادب خصـم هُنر بی هُنـــران
بوده اعمی و،ولی کــــور بصیر هست اینجا
کج روانـــند و روند کــــج همه در راه خطا
مرکب بـــــار کجان بین غدیــــر هست اینجا
از غم و غصـــــه ی احبـــاب شده بسته گلو
نبُـــوَد نـــان جوین و نه فطیـــر هست اینجا
جمــــع گردیده به هم بی خِــــرد و بی مقدار
دهل سرنا همه وقت با،بم و زیر هست اینجا
ز ثــــری تا به ثریـــــا همــــــه غم خانه بُوَد
ناکسان جایگه اش تخت و سریر هست اینجا
تیـــــــــغ رانند همــــه جا بر سر ابنای وطن
خون مــــردم بخورند مثلـکه شیر هست اینجا
حـــــــال و احــــوال وطنــــــدار ندارند خبــر
احمق هیــــچ مــدان زبـده امیــر هست اینجا
به تن باخِــــردان جامــه ی صـــــد پاره ولی
جامه ی بی خِرد از نسج حریــر هست اینجا
ظالـــــم از خون وطنـــــــــدار کند شُرب مُدام
بخش مظلوم همه بخور و نه میر هست اینجا
گفت کنــگورچی مکن هیـــــچ گهی قطع امید
خالق کـــــون و مکان ذات قدیــر هست اینجا
-------------------------------------------
پانزدهم حمل ( فروردین) 1376 هجری خورشیدی
سروده شده است
شیر احمد یاور کنگورچی
کِشم/بدخشان/افغانستان
بخردا گوش خسان حیف نمی کن حرفی
ضایــع گردد سخن نیک بهر کم ظرفی
دیدهء بخرد دوران بُوَد ژرف نــــگر
نگهی بی خــــردان هیچ ندارد ژرفی
ریگ سوزان و بیابان در هنگام تموز
کی نشیند به زمین ابــــر بارد برفی
---------------------------
کنگورچی
غزل حضرت استاد شیر احمد یاور کنگورچی "رح"
____________________________
تاکه در چــــادرِ سبــــــــز کردی رُخِ گلگونت
دور از پیــش لبــــــم مانـــــــــد لبِ میگونت
نالــــــه ای من به سحـــرگاه چو نوای بلبل
از حریـــــــم چمن سبـــــــــــز نمود بیرونت
پی دیــــــدار رُخ خوب تو ای غنچه ای بخت
ســــــرخ گــردیده دو چشمم به رنگ خونت
هست به گلـــــــــزار وفا نو گل دیدار بسی
من ندیدم به وفــــــا هیـــــچ گلی همگونت
از نسیــــــم سحــر هر روز شمم عطر تنت
زان سبـــــب زنـــــدگی من بــــوُدَ مرهونت
طالـــــع هم بـــــاز شود تا که رُخت را بینم
بخت گشا هست بمن چهره ای با میمونت
شک و تردیــد نباشد به وفـــــای تـــو گهی
دور گـــــردیده ز تقدیـــــر عمــــــل مغمونت
به بیـــاض نگه ات خوانــــــده ام نیک عمل
دست قدرت بنوشت است چنین مضمونت
در ضمیـــــرت ز ازل شرم و حیا گشته رقم
مهُــــر تاییـــــد دران از احــــــــدی بیچونت
کنـــگورچی بــــوده و باشد به وفـایت پابند
هـــم بوُدَ تــــــا به درِ عرشِ خـــدا ممنونت
--------------------------------
21 جدی 1376 هجری خورشیدی
سروده شده است
شیر احمد یاور کنگورچی
کشم/بدخشان
فرد:
هــــــر لحظه را بچشم خِرد سه حساب کن
دو کن تلاش و سیع یکی رفته خواب کن
کنگورچی
گنــــــج خوبی نه شود تُهی
این بود تخت و تاج پادشهی
امپراطور
امپراطور قلم به دست، شعر جانگدازی را که برای مرد قلم
و سیاست که روح پاکش به طرف افلاک به پرواز است
سُفته یى باور کن که باز جانم سوخت ...
گوهرا در خاک نهفته، همان گوهر است.
ارزش گوهر در ذات آن است،
منتهی اگر جلوهای صوری داشته باشد
با زیبایی خود چشمها را نوازش میکند.
امنترین جا برای حفظ گوهر، خاک است.
بزرگان دانش و فرهنگ، فراارج گوهرهایی هستند
که در حال حیات این جهان و بعد از غیبت صوری،
آن جهان را میآرایند و ما هر آنگاه که به زیارت قبور بزرگانمان
میرویم با این باور است که درگور آنان گنج زری نهفته شده
و با این باور، دوریشان را تحمّل میکنیم و حضور دائمی
آنان در ذهن و جان، بارزترین نشانة زنده بودنشان است:
ای صبا سوخته گان بر سر راه منتظر اند
گر ازان یار سفرکرده پیامی داری
خبر مرگ کسان حسرت ناامیدی ماست
رشته از هرکی شود باز بما میپیچد
ای دریغا ز گرد باد سپهر روی آینه را غبار گرفت.... با تاسف واندوه تمام
اطلاع یافتم که شاخه بزرگی از در خت معرفت وعرفان عارف وشعر
وبزرگ مرد سخن واندیشه و معنی رخ در نقاب خاک برد....
نه بلکه بقول مولانایم. ....
خیزید ای عاشقان که سوی آن جهان رویم....ما به فلک بودیم یار ملک بودیم ....
باز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست. ..
بلی این عارف بزرگ عزم کوی دوست کرد ودر شهر عشق آشیانه گرفت
مرحوم حضرت استاد بزرگوار شیر احمد یاور کنگورچی...
مردی از تبار شعر وقلم ومعرفت وعرفان و تصوف
عشقی که اواز رحیل درین میکده هفته یی گذشته گوش دل و
جان پر دردش را به اهنگ سفر بر دیار دوست به نوازش گرفت
و قلب وجان همه اهل دل و عرفان و تصوف و دوستداران حضرت ابولمعانی بیدل
وحضرت مولانای بزرگ را که این بزرگمرد خود از قافله سالاران ومعشلداران
این دومکتب بزرگ عرفان بود وسالیان درازی در این وادی بیکران با طهارت
عشق وصدق صادقانه وعارفانه وعاشقانه طی وادی سلوک کرد
وانجا خیمه عشق زد تا انگاه که با اشاره دوست اهنگ سفر به کوه دوست کرد
ولی با تاسف که گفتم قلب همه را داغ دار کرد..
واقعان مرگ صاحبدل جهانی را دلیل کلفت است
من در حالیکه بر رسم صوفیان در دل شب در عالم غربت برایشان نماز جنازه غیابی
با دل پرغصه وچشم نمناک چار تکبر گفتم ونفلی برایشان نیز ادا کردم
بر رضای حق تعالا من خود را درین غم بزرگ وضایعه عرفانی کشورم شریک میدانم...
مردی که روزگاری گفته بود..
.هستی همه آئینـــــــــهء ذات توست
زمــــــــــــزمهء ما همه آیات توست
ولی دیگر این زمزمه ها برای ابد خاموش و روی صفحه های دیوان ماندگار
جاویدانه یی روزگار شد ولی به قول مرشدش و پدر معانی حضرت بیدل
زبعد ما نه سرا ونه خانه میماند
زخامه ها دو سه حرف چکیده میماند
ازین چه نیک بار ورتر است که زمردان خدا سخن حق وبارزشهای معانی بجا میماند
چون حضرت کنگورچی بزرگوار ما .....منکه این بزرگمرد عارف صفت درویش
بینا دل صوفی با معرفت وصاحب قلم ودفتر وشعر ومعنی را از سالیان قدیم میشناختم
وافتخار معرفت شانرا داشتم ونوازشهای شان همیش شامل حالم بوده
هرگز فراموش کرده نمیتوانم و بمن حیثت کاکا بزرگ را داشتند
و عروج روح ملکوتیش بر آسمان خداوند قسم بخداست که قبلم را درین غربت سرا داغدار کرد.
که مرگ عالم مرگ عالم است....
مردیکه سی وچند سال در کاخ سلطنتی شاه وقت اعلحضرت محمد ظاهر شاه سمتی یاوری شاه را داشتند
با عزت و با افتخار زندگی کرد و تمامن دار وندارش فقط یک حویلی چند بسوه یی سرپناه درقسمت لیسه حبیبه است .
حالا بیا ببین ازین کاخ نشینان زرو ظالم و زور را ....
مردی که سرا پا استغنا بود تقواوقناعت وتواضع وشکیبایی صادق وامانت کار وخدا پرست وخدا جو .. من
فکر میکنم باری دیگر عزیزترین کسم را ازدست دادم
چون عرض کردم که من ایشانرا از سالیان قدیم که ایشان با بابه جان مرحومم حضرت محمود لطیف پوپل
معین شخصی دارالسلطنه بودند با جناب حضرت مرحومی کا کایم یاور صاحب بزرگوارخیلی
دوست و صمیی وبرادر وار بودند و اورده اند که دوست پدر خویش پسر من تسلیت
وهمدردی وغم شریکی خود و فامیلم را ازین دیار غربت به عزیز ورجاوندم
ارجمندی بزرگوار فرزند شیر که واقعان شیر است .. به احمد محمود جان امپرطور
به این سلطان ولد مرحومی شاعر جوان و پیرو خط واندیشه پدر ازصمیم قلب مراتب تسلیت
وهمدردی ام را ابراز میدارم وخود را درین ضایعه بزرگ وجبران نا پذیر در عرصه عرفان وتصوف
وشعر حضرت بیدل شناسان ودوستداران حضرت مولانا و تمامن ملت عارف دوست و شاعر پرور
و مردم شریف بدخشانم سرزمین ناصرخسرو وخانواده معزز وگرامی شان تسلیت عرض میدارم
روحشان شاد جایگاهش خلد برین باد ....
این هم نمونه کلام شان که دال بر بزرگی واستغنای این بزرگمرد بوده و است
که هرگز به نظام های ظلم واستکبار تسلیم نبوده روحش شادباد
عروجش بر دیار دوست مبارکباد حشر باد با مردان حق ....
بخدا مردی بودی که کارت روشنی وگرمی بود.. بقول مولانا بلخ......
احمد فاروق اورکزی دنمارک
--------------------------
کوخُم بــه کاخ شاه برابر نمی کنم
چشم طمع به حلقهء هر در نمی کنم
آب بقــــا ز چشمهء ظالم نمی چشم
میرم اگر ز تشنگی لب تـر نمی کنم
تاجی که بــــاعث الم این و آن شود
در زیر پای کرده و در سر نمی کنم
سر میدهم به بخرد و دانای با وقار
در پیش جاهل هیچ گه خم سر نمی کنم
بار گناه بدوش کشم همچو دیـــگران
لیکن گنه ز مُفتی فزون تر نمی کنم
خود میکشم درد و غم و رنج زندگی
مانند قاضی خویشتن ابتر نمی کنم
رنجم دهد طریقهء پیـــــران کج خیال
مکر و فریب شان گه باور نمی کنم
در باغ آرزوی کسان می شوم گلاب
بهــر فریب خلق خذف زر نمی کنم
کنگورچی یم کشمی و آزاد روزگار
با تیـــره دل چشم خود انور نمی کنم
--------
بازگشت همه به سوی اوست
هر جند در سوک عزیزی نشستن بسیار سخت است
لیکن با تمسک به ذات باک احدیت که هستی بخش عالم امکان است
این جمله را بر زبان جاری می سازیم که
الهی رضاً بقضائک تسلیما لأمرک
انا لله وانا الیه راجعون
با نهایت تأسف و تألم
درگذشت شاعر توانا ، ادیب فرزانه و بزرگ خاندان
شاد روان آقای کنگورچی را به شاعر عزیز امپراطور گرامی ،
خانواده محترم و دوستان تسلیت عرض نموده و برای آن
مرحوم از درگاه حق تعالی، آمرزش و غفران
و برای بازماندگان اش، صبر عظیم و اجر جزیل، مسئلت می نماییم.
روح اش قرین رحمت خدواند (ج) وجایش فردوس برین.
مرا در غم تان شریک بدانید.
سلطانه رکین
اتحادیه اروپا
عیادت والاحضرت سردار محمد همایون شاه آصفی
از جناب حضرت استاد شیر احمد یاور کنگورچی
که رشته های یاری و برادری شان نزدیک
به 64 سال میرسد.
موقعیت:
کابل منزل و اتاق شخصی استاد شیر احمد یاور کنگورچی
تاریخ:
دوشنبه 15 سرطان 1394 هجری خورشیدی
که برابر می شود به 06 ژوئیه 2015 میلادی
ساعت 3:54 دقیقه بعد از ظهر
تصویر بردار:
احمد محمود امپراطور
Design By : Pichak |